چشمم به انتظار تو تر شد نیامدی اشکم شبیه خون جگر شد نیامدی
گفتند که جمعه می رسی از راه عمرم در این قرار به سر شد نیامدی
چه جمعه ها که غروب شد نیامدی چه بغض ها که درگلو رسوب شد نیامدی
تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام دوباره صبح، ظهر، غروب شد، نیامدی
رسوایی گدای تو از حد گذشته است عمرم به هر گناه هدر شد نیامدی
بی قبله هر نماز به سر شد نیامدی بی تو دعا بدون اثر شد نیامدی
یابن الحسن.... یابن الحسن.... یابن الحسن....
تا خواستم به جاده ی وصل تو رو کنم غفلت مرا رفیق سفر شد نیامدی
این نفس بد مرام مرا خوار و زار کرد روز و شبم به لغو سپر شد نیامدی
از ما گناه سر زد و تو شاهدش شدی دیدی دلم به راه دگر شد نیامدی
از ما که منفعت نرسیده برای تو هر چه ز ما رسیده ضرر شد نیامدی
گفتیم لا اقل سر افطار می رسی دیده به راه ماند و سحر شد نیامدی
- ۹۶/۱۰/۲۶