بیا که از غم هجرت پریشانم ز دوری رخت ای یار دیده گریانم
بیا که بی تو دلم بهانه میگیرد بیا که بی تو دلم صفا نمیگیرد
گدا به خانه مولا به صد امید آید منم آنکه غیر گدایی رهی نمیداند
تا کی به سوز و آه نشینم به راه تو عالم فدای گوشه چشم سیاه تو
بنشسته ام به راه تو یا صاحب الزمان تا کی رسد به روی سیاهم نگاه تو
دانم به یاد مادر خود آه میکشی عالم فدای تو و سوز و آه تو
*************************
بی توای صاحب زمان، بیقرارم هر زمان از غم هجر تو من دل خستهام،
همچو مرغی بال و پر بشکستهام کی شودآیی نظاره بردل اندازی تویارا
بردل خسته که دم سازی تو یارا
یابن الحسن آقا بیا یابن الحسن آقا بیا
از فراق تو شده حال من خسته پریشان کی میایی منجی و سلطان امکان
عقده هارا واکنی بایک نگه ای نوریزدان بین چه کرده با دل من سوز هجران
یابن الحسن آقا بیا، یابن الحسن آقا بیا
ای تو شور عشق من، روشنی دیده ام بی تو در دام بلا افتاده ام،
بر تو یارا من دل و جان داده ام